اين هم كه ديگر بيشتر روغن داغ میكند ، میگويد طبقات ديگر وجود دارند
ولی آنها در اين موتور تاريخ تاثير ندارند و تنها اين دو طبقه در عصر ما
تاثير دارند .
" پس بايد نتيجه گرفت كه افكار ، نمايش طبقات است جامعه به
طبقاتی تقسيم میشود كه با هم مبارزه دارند به اين ترتيب اگر به افكاری
كه مردم در جامعه دارند توجه شود ، ملاحظه خواهد شد كه اين افكار با هم
تصادم و اختلاف دارند و در پرده اين افكار ، طبقاتی ديده میشود كه آنها
هم در مبارزه و معارضه هستند " .
آيا واقعا همه جنگهای فكری و عقيدتی كه در دنيا وجود دارد جنگهای
طبقاتی است و ريشه طبقاتی دارد ؟ آيا اين جنگی كه الان بين مساجد جنوب
شهر و حسينيه ارشاد رخ داده ، از نظر
پاورقی :
. 1 همان ماخذ ، ص . 198
تحليل ديالكتيكی به ريشه طبقاتی برمیگردد ؟ كسی میتواند اين جور تحليل
كند ؟
يكی از حاضران : طبقات فكلی و معمم .
نه، طبقهای كه اين آقايان میگويند طبقه فكلی و معمم كه دو طبقه نمیشود.
- فكلی بورژواست ، معمم پرولتر .
اينها كه اسم گذاری است ممكن است شما عكسش را بگوييد اگر اينها
بگويند ، عكس اين را میگويند ، میگويند : " معمم وابسته به طبقه
بورژواست و فكلیها نه " به هر حال چگونه میشود اينها را تحليل كرد ؟
يك وقت ديگر هم من همين حرف را به يك نفر كه میخواست قضايا را روی
اين حسابها توجيه كند گفتم كه حسينيه ارشاد را تو چگونه توجيه میكنی ؟
يك نفر سرمايهدار ( آقای همايون ) بانی و مؤسس اينجاست و افكاری كه در
اينجا پخش میشود و طبقهای كه از اينجا تغذيه فكری میكنند ، افرادی هستند
كه افكار ضد سرمايهداری دارند اينجا خودش را سمبل افكار سوسياليستی و ضد
سرمايهداری و امثال اينها میداند يك مؤسسه مجلل چند ميليونی پايگاه چنين
افكاری شده است اين را از نظر تفكر ماركسيستی چگونه میشود توجيه كرد ؟
از نظر ما قابل توجيه است ما برای آن شخص مؤسس در عين اين كه وابسته
به طبقه سرمايهدار است ، يك وجدان اسلامی قائل هستيم كه اين وجدانش هيچ
گونه بستگی به طبقهاش ندارد ،
يعنی چنين آدمی چون وجدانش وجدان اصيلی است ، میتواند كاری بر ضد طبقه
خودش بكند ، و هيچ مانعی ندارد اما اينهايی كه قضايا را روی اين حساب
توجيه میكنند چه میگويند ؟ مخصوصا اشخاصی كه هم افكارشان چنين افكاری
است و هم با سوءظن و بدبينی به اين مؤسسه نگاه نمیكنند حال اگر افرادی
با سوءظن و بدبينی نگاه كنند ، مثلا بگويند : " اين يك دام امپرياليستی
است ، يك دام كاپيتاليستی است " ، بگويند : " اين يك كانال انحرافی
است كه افكار را از مسير اصلی خودش منحرف كند " باز يك حرفی است ،
افرادی كه به چنين چيزی هم اعتقاد ندارند چگونه اين امر را توجيه میكنند
؟ به نظر ما جز با اين كه برای وجدان انسان مقداری استقلال [ قائل شويم
توجيه پذير نيست ] ، و استقلال كه میگوييم ، معنايش اين نيست كه وجدان
انسان يك سد و دژی است كه هيچ چيز در آن نفوذ ندارد ، بلكه میگوييم
وجدان انسان يك عامل مستقل است مثل همه عوامل جهان كه هم از عاملهای
ديگر متاثر میشود و هم عاملهای ديگر را تحت تاثير خودش قرار میدهد
مقصود ما از استقلال ، اين است .
" از اين رو قوای محركه تاريخ ، يعنی چيزی كه تاريخ را به وجود میآورد
، جنگهای طبقاتی است انگلس میگويد : مسلم شده است كه در تاريخ جديد (
تاريخ جديد لابد استثنائی است از تاريخ قديم ) كليه مبارزات سياسی
عبارت است از همان مبارزات طبقاتی ، و تمام مبارزات استقلال جويانه
طبقات با وجود شكل سياسی كه به خود میگيرد ، سرانجام به استقلال اقتصادی
منتج میگردد " ( 1 ) .
پاورقی :
. 1 اصول مقدماتی فلسفه ، ص . 199
بعد دو مرتبه خود اين آقای ژرژ پوليت سر میگويد :
" نكته ديگری را بايد به اين مطالب افزود : رفتار ، ميل و افكار ،
نمايشی است از طبقات ، و طبقات محصول اقتصاد جامعه است ، پس میتوان
گفت كه تاريخ را جنگهای طبقاتی توجيه و مشخص میكند و اين طبقات ،
محصول اقتصاد جامعه است ما هرگاه بخواهيم يك واقعه تاريخی را توجيه
كنيم ، بايد ببينيم افكار متضادی كه در آن وجود داشته كدام است ؟ از روی
افكار به طبقات مدافع و مخالف آن پی ببريم و دست آخر حالت اقتصادی را
كه شاخص اين طبقات است ، كشف كنيم " .
بعد يك قسمتی دارد كه اين قسمت زياد بازگو میشود ولی اين يك حدس و
فرض بيشتر نيست ما هم نمیگوييم چنين چيزی نبوده ، ولی خيال نمیكنم دليل
قاطعی وجود داشته باشد كه چنين بوده است برای زندگی بشر ادواری ذكر
میكنند : دوره اشتراك اوليه ، دوره كشاورزی و دامپروری كه به دنبال
خودش به عقيده اينها بردگی را میآورد و مساله مالكيت به وجود میآيد ،
بعد دوره تجارت و بازرگانی و بورژوازی و بعد هم دوره سرمايه داری در شكل
اخير میگويد :
" برای دانستن اين كه طبقات از كجا پيدا میشود ، بايستی تاريخ جامعه
را مطالعه كرد ( اين اتفاقا حرف خوبی است تاريخ را بايد مطالعه كرد ولی
بعد میگويد اين حرفها تاريخی نيست ، در تاريخ نوشته نشده است و دليلی
آن طور كه مورخ میخواهد به دست بياورد ، نيست و فقط فرضيه و حرف
است ) آن وقت معلوم خواهد شد كه طبقات هميشه يكسان نبودهاند در يونان
باستان برده و صاحب ، در قرون وسطی سرفها و سينيورها و خلاصه در دوره بعد
بورژوا و پرولتاريا بوده است به اين شكل میبينيم كه طبقات متغير هستند
علت اين تغييرات چيست ؟ تغيير شرايط اقتصادی است كه موجب اين
تغييرات میشود " .
فصل ديگری دارد تحت عنوان " انطباق متد ديالكتيك با ايدئولوژيها "
به نظر میرسد سخنانی كه ماركس گفته است و بعدها مورد انتقاد و اعتراض
قرار گرفته ، قسمتی از آن را انگلس و قسمتهای ديگر را بعد لنين اصلاح
كرده است به اينها ايراد گرفته اند كه اين طور كه ماركس وجدان را صد در
صد تابع شرايط اجتماعی و طبقاتی میداند ، از نظر او وجدان انعكاس جبری
شرايط زندگی است ، بنابراين ديگر برای ايدئولوژی نقش اصيل قائل نيست ،
برای فكر به هيچ وجه نقش اصيل قائل نيست ، چون بنابراين شد كه وجدان
انسان بازيچه شرايط زندگی مادی اوست ، وقتی كه وضع زندگی مادی چنين است
، خواهناخواه وجدان انسان اين جور است ، پس ديگر تبليغ چه نقشی میتواند
داشته باشد ؟ تبليغ برای ساختن وجدان است يك شیء را از غير راه علت
خودش كه نمیشود به وجود آورد اگر شما گفتيد آب را فقط و فقط با فلان
عنصر و فلان عنصر میشود ساخت ، آيا با تبليغ هم میشود آب ساخت ؟ نه ،
چنين چيزی محال است يا اگر گفتيد فلان بيماری كه در بدن يا روان انسان [
و يا ] در اعصاب او پيدا میشود ، به فلان علت است ، با حرف و گفتار هم
میشود آن بيماری را ايجاد يا رفع كرد ؟ نه وقتی كه افكار صد در صد تابع
شرايط مادی زندگی است ، بنابراين نقش
تبليغ را بايد به كلی صفر بدانيم ولی چون ديدند چنين چيزی نيست و خودشان
دستگاههای تبليغاتی وسيعی دارند ، آمدند اين را توجيه كنند ( حال اين
توجيه با آن حرفها چگونه جور در میآيد ، من نمیدانم ) گفتند البته وقتی
كه ما افكار را تابع شرايط مادی دانستيم اين جهت را انكار نمیكنيم كه
نقش افكار را به عنوان عامل دوم بايد قبول كرد .
ولی مسلم اگر افكار صد در صد انعكاس شرايط زندگی است ، عامل ديگری
غير از شرايط زندگی نمیتواند سازنده آن باشد هر كسی اگر در آن شرايط قرار
گرفت ، فكرش را هم پيدا میكند ، كار میكند كسی كه در آن شرايط نيست ،
اصلا تبلغ نمیتواند رويش اثر بگذارد حالا اينها چه جور توجيه میكنند ، من
نمیدانم عبارتهايش را میخوانم :
" معمولا اين طور گفته میشود كه ماركسيسم عبارت از يك فسلفه مادی
است كه منكر نقش افكار در تاريخ میباشد ، عين عامل ايدئولوژی را انكار
میكند و تنها به تاثيرات اقتصادی نظر دارد " ( 1 ) .
البته كسی اين حرف را نمیزند كه ماركسيسم نقش افكار را به كلی منكر
است ، میگويد افكار صد در صد تابع شرايط زندگی است يعنی عامل ديگری در
ساختن آن مؤثر نيست اين را بايد جواب بدهيد .
پاورقی :
. 1 اصول مقدماتی فلسفه ، ص . 212
" اين گفتار خطاست ماركسيسم از نقش مهمی كه فكر ، هنر و عقايد در
زندگی بازی میكنند غافل نيست و بر عكس اهميت و افری به انواع
ايدئولوژيها میدهد ( توضيح نمیدهد كه به چه شكل است ) عامل ايدئولوژی و
شكل ايدئولوژی چيست ؟ اين قسمت از ماركسيسم كه مورد مطالعه ماست ،
بيش از هر قسمتی بد فهميده شده است دليلش هم اين است كه تا مدتهای
مديد ، ماركسيسم را فقط از لحاظ اقتصادی میآموختهاند به اين طريق نه تنها
ماركسيسم را از شكل كلی خود جدا میكردهاند ، بلكه اصول واقعی اين فلسفه
را نيز كنار میزدهاند ، زيرا چيزی كه اجازه میدهد اقتصاد به صورت يك
علم كامل در آيد ، ماترياليسم تاريخی و انطباق آن با ماترياليسم
ديالكتيك است تعبيرات غلطی هم كه از ماركسيسم شده است ، به علت آن
بوده كه از نقش ايدئولوژيها در تاريخ و زندگی غفلت ورزيدهاند جدا كردن
ايدئولوژيها از ماركسيسم ، به منزله تفكيك ماركسيسم از ماترياليسم
ديالكتيك است ، يعنی تجزيه آن از اصول " .
من درست نفهميدم كه چه میگويد ايرادی كه به نظر ما میرسد اين نيست كه
بنابر اصول ماركسيسم " ايدئولوژی " هيچ نقشی ندارد ، هيچ عاملی نيست ،
نه ، بالاخره فكر است ، هيچ كس منكر نيست كه " فكر " خودش يك عاملی
است ، ولی ما میگوييم بنابر اصول ماركسيسم افكار صد در صد تابع شرايط
اقتصادی است يعنی از كادر شرايط اقتصادی نمیتواند خارج باشد و نقش يك
عامل صد در صد تابع را بازی میكند .
ايرادی كه میخواهند بگيرند اين خواهد بود كه نقش ايدئولوژی ، نقش يك
عامل صد در صد تابع غير قابل انحراف از
اصول خودش خواهد بود ، بنابراين امكان ندارد كه يك نفر بيايد " وجدان
كاذب " بسازد ، امكان ندارد كه يك كارگری كه در چنين شرايطی قرار
گرفته و شرايط اقتصادی ايجاب میكند كه وجدانش اين باشد ، يك نفر بيايد
يك وجدان كاذب به او بدهد اصلا وجدان كاذب معنی ندارد ، وجدان هميشه
يك جور است ، صادق و كاذب ندارد اين را شما جواب بدهيد نه اين كه
مغلطه كنيد و بگوييد : " شما گفتهايد كه از نظر ماركسيسم ايدئولوژی هيچ
نقشی در تاريخ ندارد " خير ، نقش دارد ، ما نگفتيم ايدئولوژی از نظر
شما نقشی ندارد ، ما میگوييم نقشش فقط تابع بودن است شرايط اقتصادی -
همين طور كه خودتان میگوييد - فكر را به وجود میآورد ، فكر ، ميل و اراده
را به وجود میآورد ميل و اراده ، عمل را به وجود میآورد و عمل ، تغييرات
در وضع اجتماع را به وجود میآورد ، ولی به اين شكل است : هرگز از آن
تخلف نمیكند بعد تحت اين مغلطه كه خير ، ايدئولوژی هم نقش دارد ،
میافتيد در مساله وجدان كاذب وجدان كاذب ديگر معنی ندارد .
در فصلی تحت عنوان " ساختمان اقتصادی و ساختمان ايدئولوژی " میگويد
:
" در ضمن مطالعه ماترياليسم تاريخی ديديم كه تاريخ اجتماعی به اين
ترتيب در میآيد : انسان به وسيله عمل خود موجد تاريخ است ( اين درست )
و اين عمل هم ناشی از ميل انسانی است ( اين هم درست ) ، ميل نيز از
افكار سر چشمه میگيرد ( اين هم درست ) و ديديم آن چيزی كه افكار آدمی را
مشخص میسازد - يعنی ايدئولوژی او را به وجود میآورد - محيط اجتماعی است
و طبقاتی كه در آن جامعه ديده میشود ( اين هم
درست مطابقت میكند ) ، اين طبقات نيز به خودی خود محصول شرايط اقتصادی
و به عبارت ديگر طرز توليد میباشد " .
روی همين اصول ، ديگر وجدان صادق و وجدان كاذب بی معنی است بعد
میگويد :
" همچنين دريافتيم كه بين عامل ايدئولوژی و عامل اجتماعی ، عامل سياسی
قرار دارد در مبارزه ايدئولوژيك كه ناشی از مبارزه موجود در اجتماع است
، عامل سياسی بروز میكند پس اگر ساختمان جامعه را به نور ماترياليسم
تاريخی مشاهده كنيم ، معلوم میشود كه پايه اجتماع بر اساس اقتصاد قرار
دارد و مافوق اجتماع ، سازمان سياسی و سازمان ايدئولوژيك گسترده شده
است ملاحظه میكنيم كه پيش ماترياليستها ساختمان ايدئولوژيك به منزله
قله و راس بنای اجتماع شناخته میشود و حال آن كه ايدهآليستها قسمت
ايدئولوژيك را پايه و بنای جامعه میانگارند " .
تا اينجا حرفهای شما را [ طبق اصول خودتان ] قبول میكنيم . همينهاست
كه به عقيده ما آن بحث دومی كه انگلس و ديگران طرح كردهاند - كه بعضی
وجدانها وجدان كاذب است ، ممكن است انسان در طبقهای باشد و در اثر
عوامل تبليغی بر ضد آن طبقه فكر كند - بی معنی است و نمیتواند معنی
داشته باشد .
- انسان میتواند آيندهنگری كند و محيط زندگيش را آنقدر توسعه بدهد كه
از ظرف زمان و مكان خارج شود در نتيجه ممكن است مصالح و منافع امروزش
را به خاطر مصالح و منافع
بزرگتری در آينده فدا كند آقا همايون چون به زندگی بعد از مرگ ايمان
دارد و مصالح بزرگ آيندهاش در گروی اين فداكاری است ، اين كار را
انجام میدهد او حساب میكند كه كسی بهشتی است كه از مالش بگذرد و انفاق
كند كسانی كه در سطح بالاتری میانديشند و تكامل و رستگاری در جهان آخرت
را در گروی گذشتن از مرحله پست مادی میدانند ، به خاطر منفعت بزرگتر در
آينده ، از منفعت آنی میگذرند .
اين جواب به نظر من به هيچ وجه صحيح نيست ، يعنی اولا به قول طلبهها
" تفسير بما لا يرضی صاحبه " است ، بحث در اين نبوده كه آيا انسان به
خاطر نفع به معنی عامی كه به خودش عايد میشود كاری میكند ، يا میتواند
از دايره خير خودش خارج بشود يعنی كاری را انجام دهد كه خير خودش را در
آن كار در نظر نگرفته باشد هيچكس در دنيا پيدا نمیشود كه مدعی شود انسان
كاری را انجام میدهد بدون آنكه خيری را در نظر بگيرد .
ثانيا طبق اين مطلب خود مذهب هم میتواند زير بنا واقع شود ، چرا اين
طور نتيجه میگيرند كه " مذهب رو بناست " ؟ اين كه شما داريد اين جور
گسترش میدهيد كه ايمان هم شخصيت انسان را توسعه میدهد و آن كسی كه به
حيات جاويدان ايمان دارد ، باز به خاطر منافعی كه در دنيای ديگر به او
برسد اين كار را میكند ، پس باز به خاطر منفعت اين كار را كرده است
اگر شما اقتصاد را تا اينجا توسعه بدهيد كه شامل آنچه هم كه در دنيای
ديگر به انسان میرسد بشود ، پس مذهب میآيد جزو زير بنا قرار میگيرد ،
پس اين نتيجهای كه اينها میخواهند بگيرند كه " مذهب به طور كلی رو
بناست " چه نتيجهای است ؟
- اگر میبينيم كارگری مثل بورژوا فكر میكند و يا سرمايه انديشه كارگری
دارد ، بايد اين جور توجيه كنيم كه به خاطر توسعه ارتباطات ، آنها
میتوانند با فرهنگ يكديگر آشنا شوند موقعی كه فرزند سرمايهدار توانست
با ارزشهای طبقه كارگر آشنا بشود و در اثر مطالعه ، جهت تاريخ را دريابد
و به آن ايمان بياورد و فرضا متوجه شود كه در آينده طبقه كارگر پيروز
میشود ، نظام ارزشهايش ديگر ارزشهای سرمايهداری نيست ، محيط برای اين
وجدان ، ارزشهای تازهای میسازد و وجدانش میشود وجدان كارگری .
اگر ما میگوييم " فكر به نوبه خودش اثر میگذارد " اولا بايد با منطق
ديالكتيكی فكر كرد كه درست است كه فكر ابتدائا زائيده شرايط است ، اما
متقابلا بر شرايط تاثير میگذارد . . .
جنابعالی میفرماييد " منطق ديالكتيكی " ، اگر مقصودتان " تاثير
متقابل فكر و شرايط مادی " است ( 1 ) پس منطق ما ديالكتيكی است نه
شما ، پس چرا شما اسم يكی را زير بنا میگذاريد ؟ يكی را اصل و ديگری را
فرع میدانيد ؟ شما كه يكی را اصل و ديگری را فرع میدانيد ، منطقتان
ديالكتيكی نيست .
يك وقت شما - همين طور كه من عرض كردم - میگوييد : شرايط مادی زندگی
، عامل مؤثری است روی وجدان ، وجدان هم عامل مستقلی است كه متقابلا روی
شرايط مادی اثر میگذارد ، هر دو روی يكديگر اثر میگذارند بدون اينكه يكی
را اصل و ديگری را طفيلی و تابع بدانيم .
پاورقی :
. 1 در اينجا سؤال كننده تاييد میكند كه مقصودش همان گفته استاد است.
اگر تاثير متقابل است ، اين است كه ما میگوييم اگر شما يكی را تابع
میدانيد [ و ديگری را متبوع ، اينها چطور میتوانند بر هم تاثير متقابل
بگذارند ؟ ] ما نمیگوييم تابع نقش ندارد ، دارد ، ولی نمیتواند از
تابعيتش خارج شود تابع میتواند شرايط مادی را بر اساس آنچه كه متبوعش
او را میكشاند تغيير بدهد ، ولی نمیتواند متبوع خودش يعنی ريشه خودش را
دگرگون كند .
- بحث اين است كه آيا ابتدائا فكر بوده يا شرايط مادی ؟
ابتدا هيچكدام نبوده .
- انسان موقعی كه به دنيا آمد ، خواستهای فيزيكی بدنش او را به عمل
واداشته خواسته غذا بخورد ، رفته با طبيعت سر و كار داشته و اين برايش
فكر ايجاد كرده ، پس اول شرايط مادی بوده كه فكر را ايجاد كرده است .
اول " خواسته " بوده كه دنبال اينها بوده است .
- بله كشش غريزی را كه ما انكار نمیكنيم .
پس ، از كشش غريزه شروع میشود .
- درست است ، بسيار خوب ، شرايط مادی را عامل نگيريم ، مجموعه روابط
متقابلی است بين خواستهای فيزيكی فرد و محيط ، يعنی خواستهای انسان و
شرايط مادی شرايط مادی فقط اين صندلی نيست ، آن روابطی است كه انسان در
طبيعت به وجود آورده است .
اين مقدار را تا اين حدودی كه شما میخواهيد بگوييد ، تقريبا كسی انكار
ندارد ، ولی مساله تابع و متبوعی را كه شما اينجا آورديد ، برای ما توضيح
دهيد .
- بحثی مطرح است كه در دوران اشتراكی يا دورهای كه طبقهای وجود نداشته
باشد ، نيروی محركه تاريخ چيست ؟ بايد گفت كه قبل از اينكه بين انسانها
نزاعی باشد ، تضاد بين انسان و طبيعت ، عامل حركت تاريخ بوده و در
آينده هم همين عامل نيروی محركه تاريخ خواهد بود ، يعنی ممكن است نزاع
بين انسانها تبديل شود به نزاع انسان با طبيعت .
بدون شك مساله جنگ انسان با طبيعت هميشه بوده ، الان هم هست ، ولی
در آيندهای كه تضاد طبقاتی از بين برود ، شك ندارد كه باز تاريخ انسان
وجود خواهد داشت و پيش هم خواهد رفت ، ولی آيا به اين شكل است كه
انسان بايد حتما در حال مبارزه با طبيعت باشد ، يا اصلا غريزه تسلط بر
طبيعت - و لو بر دورترين نقاط آن - در انسان هست ؟ بديهی است كه انسان
به جايی میرسد كه بر طبيعت زمين مسلط میشود كما اين كه امروز هم بر
قسمتهای زيادی مسلط شده است ولی باز هم از تكامل باز نمیايستد ، میخواهد
بر كرات آسمانها مسلط شود ولی آيا اين كه انسان میخواهد بر كرات
آسمانها مسلط بشود ، در اثر جنگی است كه كرات آسمانی با انسان دارند يا
بر اساس يك غريزهای است كه در انسان هست كه میخواهد بر همه چيز مسلط
شود ؟ چرا باز بياييم به اصطلاح فرض يك جنگ و تضاد ميان انسان و [
طبيعت نماييم ؟ ! ] .
- تضادش اينجاست : موجود زنده - از جمله انسان -
به طور فطری ميل به توسعه و تجاوز دارد هر موجودی مرتب میخواهد محيط
زندگيش را توسعه بدهد و چون میخواهد توسعه دهد ، با موانعی روبرو میشود
، موانع در طبيعت .
موانع غير از تضاد است ، اشتباه نشود .
- خود اين ميل با موانع موجود در طبيعت در تضاد است طبيعت كه هميشه
شرايط زندگی را آماده در اختيار فرد نمیگذارد فرض كنيم اينجا مانعی است
، اينجا خشكی است ، آنجا سرد يا گرم است و اين موانع در برابر ميل به
تجاوز و توسعه زندگی است و بينشان تضاد است .
معذرت میخواهم كه شما اينجا مفهوم تضاد را داريد مثلا من میخواهم از
اين در بيرون بروم ، در بسته است و به صورت يك مانع در مقابل من هست
، به اين نمیگويند " تضاد " ، نمیگويند تضاد ميان من و در تضاد در جايی
است كه از دو عامل ، اين میخواهد آن را از بين ببرد ، آن میخواهد اين را
از بين ببرد اين تضاد است .
- میگوييم " محدوديت محيط و شرايط زندگی در مقابل ميل به توسعه " .
. .
ببينيد اينها هی دخل و تصرف كردن و به اصطلاح از گوشه و كنار زدن است
اول يك مطلب میگويند ، بعد به آن مطلب ايراد وارد میشود ، يك چيزی بر
ضد آن میگويند ، بر آن ايراد وارد .
میشود ، يك چيز ديگر میگويند مثل منطق مردنگی ( 1 ) آقای مزينی است ،
میگفت : شخصی گفته بود : " چرا اين مردنگی را كه روی چراغ میگذارند ،
از جنس بلور گران قيمت درست میكنند ؟ بيايند از مس بسازند كه هيچوقت
نشكند " ، گفتند : " از مس باشد نور نمیدهد " ، گفت : " سوراخ
سوراخش كنند تا نور بيرون بيايد " ، گفتند : " آخر سوراخ سوراخ كنند
باز باد میآيد خاموشش میكند " ، گفت : " كاغذ بچسبانند " .
به اين شكل هی بايد ما جلو برويم و اين را توجيه كنيم اين فكر روی اين
اساس به نظر من قابل توجيه نيست ، يعنی اين فكر - اگر روی نص ماركس
بخواهيم بايستيم - كه : " وجدان ما را وجود اجتماعی و طبقاتی ما میسازد
" ، اين را علت گرفته و آن را معلول ، اين قابل توجيه نيست اگر میگفت
محيط روی وجدان انسان اثر میگذارد ، بسيار حرف خوبی بود ، كما اين كه
متقابلا وجدان انسان هم روی محيط انسان اثر میگذارد .
- لازمهاش اين است كه ثابت كنيد كه قبل از اين كه محيطی وجود داشته
باشد ، وجدان اوليهای وجود دارد كه بعدا محيط رويش اثر میگذارد وجدان
قبل از اين كه ما به وجود بياييم چی هست ؟
وجدان انسان خود انسان است خود انسان قبل از محيطش وجود دارد ، به
اين معنا كه خود انسان جوری ساخته شده كه نوعی
پاورقی :
. 1 [ سر پوش بزرگ بلورين كه لامپ را زير آن میگذارند تا از باد مصون
بماند ( لغتنامه دهخدا ) ] .
خواستهها در سرشت او هست ، میخواهد محيطش اقتضا بكند ، میخواهد نكند ،
همان طور كه خواستههای مادی را محيط به انسان نداده است ( انسانی كه
برای زندگی طالب نان است ، محيط طبقاتی اين خواسته را به او داده يا
ساختمان انسان ؟ ) همين جور آن وجدانهای عالی هم كه در انسان وجود دارد
كه انسان در عمق فطرتش خواهان عدالت و صلح و مهربانی و محبت است ،
اينها بالقوه در عمق وجدان انسان قرار داده شده است البته هنوز كسی در
دنيا نتوانسته هيچ غريزه از غرايزی را كه مورد قبول است ، تشريح كند كه
چيست ، ولی لزومی ندارد ، علم امروز هم نمیگويد من بايد ماهيت هر چيزی
را بفهمم ، میگويد من وجود هر چيزی را در آثارش كشف میكنم ، در انسان
چنين چيزهايی وجود دارد ، حالا اين كجاست ؟ ريشه اين غريزه كجاست ؟ مثلا
غريزه دينی در كجای مغز ما وجود دارد ؟ ما چه میدانيم كجا وجود دارد ،
غريزه هنر و زيبايی در بشر هست ، حالا در كجای وجود بشر نهفته است ؟ كسی
نمیداند ، ولی چنين چيزی هست .
نظرات شما عزیزان: